کد مطلب:246069 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:235

ابن ابی داوود می گوید
سه روز بعد از ماجرای قطع دست سارق و پذیرفتن حكم امام توسط معتصم، به نزد معتصم رفتم و چنین گفتم: «می خواهم مطلبی را صرفا بر اساس خیرخواهی برای خلیفه عرض بكنم. اجازه دارم؟»

معتصم گفت: «بگو.»

گفتم: «اتفاقی كه سه روز پیش افتاد اصلا به مصلحت خلیفه و حكومت عباسیان نبود. شما رأی كسی را بر رأی قضات و علمای درباریان ترجیح دادید كه امام و رهبر شیعیان است. طیف وسیعی از مردم كه او را امام خود می دانند و شما را خلیفه ای كه حق آن امام را غصب كرده و جای او را گرفته است.

این كار شما سبب شد كه پیروان او بیش از پیش حقانیتش را مسلم بشمارند و بر اعتقاد به عدم صلاحیت حكومت عباسی پا برجاتر شوند.»

معتصم با شنیدن این كلام آشكارا رنگش تغییر كرد و هول و هراس در دلش افتاد و به من گفت: «خدا به تو جزای خیر دهد كه مرا آگاه كردی به امری كه غافل بودم از آن.»

به گمانم نقشه ی قتل ابوجعفر همان جا در ذهن معتصم شكل گرفت. [1] .



[ صفحه 119]




[1] بحارالانوار - جلد 12 - صفحه ي 99.